loading...
خاطره ها
آخرین ارسال های انجمن
خاطرها بازدید : 202 چهارشنبه 29 شهریور 1391 نظرات (0)

 

بهترین و زیبا ترین داستان های عاشقانه و ضد عشق ... www.bahar-20.comهر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد


خاطرها بازدید : 169 چهارشنبه 29 شهریور 1391 نظرات (2)

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون
- خواهش می کنم ...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،

خاطرها بازدید : 198 چهارشنبه 29 شهریور 1391 نظرات (1)

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...

خاطرها بازدید : 124 چهارشنبه 29 شهریور 1391 نظرات (0)
میخام به یکی خودش

   میدونه کیه بگم با همه

  نامهربونیهات بازم میگم

         دوست دارم

       

      از عشق:

 

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟

 

خاطرها بازدید : 154 چهارشنبه 29 شهریور 1391 نظرات (0)

 

دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
خاطرها بازدید : 136 دوشنبه 27 شهریور 1391 نظرات (0)

 

به سلامتی اونایی که خودشون سنی ندارنولی روزگار دلشونو پیر کرده . . .

 


 

 

به سلامتی اون رفیقی که حاضره بخاطر رفیقش کنارش باشه و بد بگذرونه . . . !

 


 

 

 

به سلامتی اونایى که همیشه تو جمع میگن و میخندن ولى دو دقیقه که باهاشون تنهایى حرف بزنى میفهمى یه دنیا غصه دارن . . .

 

 


 

 

به خاطرت می خنده . . .
حتی به دروغ !
بالاخره گاهی باید به کسی تنفـــس مصنوعی داد . . .
سلامتیش . . .

خاطرها بازدید : 130 دوشنبه 27 شهریور 1391 نظرات (0)

سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره

.

.

.

سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه . . .

.

.

.

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست . . .

.

.

خاطرها بازدید : 176 دوشنبه 27 شهریور 1391 نظرات (2)

 

 

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود

خاطرها بازدید : 187 دوشنبه 27 شهریور 1391 نظرات (0)
 

قبر خالى
براساس یك ماجراى واقعى
مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند.
پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند.
انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى كه درهمسایگى ات دفن شده بودند.

 

خاطرها بازدید : 185 دوشنبه 27 شهریور 1391 نظرات (0)
 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

 

تعداد صفحات : 33

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون راجب قالب سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 330
  • کل نظرات : 49
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 79
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 80
  • بازدید امروز : 235
  • باردید دیروز : 237
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,908
  • بازدید ماه : 4,511
  • بازدید سال : 18,865
  • بازدید کلی : 205,080
  • کدهای اختصاصی