loading...
خاطره ها
آخرین ارسال های انجمن
خاطرها بازدید : 129 دوشنبه 27 شهریور 1391 نظرات (0)

نشانه
 
 راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد:« پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده!»
راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد. سامورایی از این که می دید راهب بی توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند، برآشفته شد، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند!
راهب به آرامی گفت:« خشم تو نشانه ای از جهنم است.»
سامورایی با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد.
آنگاه راهب گفت:« این هم نشانه بهشت!»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون راجب قالب سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 330
  • کل نظرات : 49
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 79
  • آی پی امروز : 53
  • آی پی دیروز : 80
  • بازدید امروز : 311
  • باردید دیروز : 237
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,984
  • بازدید ماه : 4,587
  • بازدید سال : 18,941
  • بازدید کلی : 205,156
  • کدهای اختصاصی